بسمه تعالی
❇️ *از دفتر خاطرات*
خاطرهای از یک افسر زمان شاه
خاطرات سالهای زندگی خانوادگی، علمی، تبلیغی، اجتماعی و سیاسی این قلم در دفتری گرد آوری شده است، برخی از آنها را که شاید برای عموم مفید باشد در فضای مجازی میآورم. از آنجا که در ماه مبارک رمضان هستیم، یکی از آنها را که مناسب این ماه است نقل میکنم:
ماه مبارک رمضان سال ۱۳۵۷ بود که برای تبلیغ یک ماهه به شهر ارومیه دعوت شدم، ولی این سفر بیش از هشت روز دوام نیافت. زیرادر این چندروز دوبار دستگیر شدم، روز ششم و هشتم.
در روز هشتم : پس ازدستگیری به قم بازگردانده شدم ،و از آن نیز خاطراتی دارم که شرح آن را به فرصت دیگر وامی گذارم.
اما درروز ششم،: حدود ساعت ۱٠ صبح، دو مامور آمدند و مرا از محل اقامتم که در کتابخانه بزرگ شهر بود، بردند. می دانستم به خاطر سخنانی است که شبها در منبر در نقد حکومت سلطنتی و حمایت از نهضت امام خمینی ایراد میکنم.
درهمین فکرها بودم که به شهربانی رسیدیم. مرا به دفتر اطلاعات شهربانی تحویل دادند. مامور مربوطه پس از اندکی گفتگو و نصیحت، به من گفت: اگر قصد داری در این شهر منبر بروی باید تعهد کتبی بدهی که روی منبر از شاه انتقاد نکنی و علیه او حرفی نزنی؟
گفم: من تعهد نمیدهم. او اصرار کرد، ولی زیر بار نرفتم، چون تمام بدبختی ها و جور و ستم های آن دوران وکشتار مردم و پر شدن زندان ها و فقر و نابسانی مردم را از او میدانستم، اگرچه امروزه برخی از جوانان، به هر دلیلی آرزوی آن روزگار را دارند و در شعارها ابراز می دارند، چون از ظلمهای زمان شاه و مشکلات به وجودآمده از دست شاه بی خبر و یا غافلند!
بالاخره حاضر نشدم تعهد کتبی بدهم، سر انجام ماموراطلاعات گفت: اگر شفاها هم قول بدهی که از شاه انتقاد نکنی می توانی منبر بروی! جالب بود به آن مامور گفتم: اگر از نخست وزیر آقای هویدا انتقاد کنم اشکال ندارد؟ فوری گفت:، هیچ مانعی ندارد، فقط اسم شاه را نبر و هرچه می خواهی به هویدا بگو!
بعدمرا مرخص کرد، و از اتاقش بیرون آمدم.
*تذکرافسر*
نکته جالب و خاطره به یادماندنی این بود که:
چند قدمی که از اتاق اطلاعات دور شدم، یکی از افسران خود را به من رساند و گفت: شما شب ها مسجد اعظم منبر می روی؟ گفتم: بله فرمایشی دارید؟
گفت: تمام خانواده و فامیل ما شبها پای منبر شما می آیند، ولی چون من رئیس اطلاعات شهربانی هستم نمی توانم بیایم. گفتم :خب چه باید بکنم ؟
این افسر رشید مطلبی گفت که هرگز فراموشم نمیشود؛ مطلبش این بود: « *شما روحانیون در آستانه* *پیروزی هستید، شاه می رود و مملکت به دست شما روحانیون می افتد، ولی مراقب باشید تجربه مشروطه تکرار نشود* ».
این مطلب را گفت و فورا خداحافظی کرد و ازمن فاصله گرفت .
این مژده و اخطار افسر جوان، درست هفت ماه قبل از پیروزی انقلاب، مرا سخت به فکر فرو برد، وسخن او، از دو جهت دغدغه فکری ام شد :
یکی این که : مگر می شود به این زودی ها شاه برود و نظام شاهنشاهی با اینهمه ارتش و سلاح و تجهیزات و امکانات و با حمایت های گسترده قدرتهای بزرگ، فرو بپاشد!
ولی امروزه با تجربیاتی که به دستم آمده با همه وجود معتقدم: قوام یک نظام در درجه اول، تجهیزات و امکانات نیست، بلکه رضایت عامه مردم است، زیرا اگر رژیمی از همه نوع امکانات برخوردار باشد، ولی توده مردم ناراضی باشند، آن حکومت موفق نخواهد بود، زیرا به تعبیر امیر مومنان علی (ع) در عهدنامه مالک اشتر :« مردم، ستون دین و سپر محکم در برابر دشمنان هستند، پس باید توجه تو به آنان باشد» (نهجالبلا غه، نامه۵۲)
مطلب دیگر در سخن آن افسر شهربانی، اشاره به تجربه شکست مشروطه بود. همه آگاهان میدانند که مشروطه، انقلابی بود با هدف تبدیل حکومت ایران از مطلقه به مشروطه و قانونمند کردن همه ارکان حکومت، که در آغاز کار موفق بود ولی با دخالت روس و انگلیس و بروز جنگ جهانی اول و اوضاع نابسامان اقتصادی و امنیتی کشور،شکست خورد و بار دیگرحکومت مطلقه شد؛ مخصوصا این تغییر خسارت بار و تصرف همه ارکان قانونی به دست رضا شاه صورت گرفت و سرانجام به خودکامگی حکومت و نابودی سرمایه های ایران در زمان پسرش محمدرضا پهلوی انجامید!!
آن سخن افسر رشید، همیشه دغدغه ذهنی ام هست که مبادا -خدای ناکرده- از شکست مشروطه درس نگیریم و با نارضایتی توده مردم ،همه زحمات امام خمینی ویارانش از هر گروه وصنفی که بودند برباد برود و خون صدهاهزارشهید قبل وبعد از انقلاب، پایمال شود،که بی شک هم درتاریخ وآیندگان زیرسوال خواهیم رفت وهم درسرای دیگر پاسخی براین خطای بزرگ نخواهیم داشت،
*سید اصغر ناظم زاده*
حوزه علمیه قم
پنجم رمضان۱۴۴۶
شانزدهم اسفند۱۴۰۳